یاس سپید
میخواهم مفید باشم.برای خودم مفید باشم.برای خانواده ام مفید باشم. برای دوستانم مفید باشم.برای جامعه ام مفید باشم.
میخواهم مفید باشم.برای خودم مفید باشم.برای خانواده ام مفید باشم. برای دوستانم مفید باشم.برای جامعه ام مفید باشم.
شنبه 97/09/03
پیوند: http://yasspeed.kowsarblog.ir/
وظیفه طلاب و روحانیون
با توجه به اینکه وسایل تبلیغ در دنیا متنوع شده،این طرف دنیا یک نفر جوان پای یک دستگاه کوچک می نشیندو افکار، تصورات، تخیلات، پیشنهادهای فکری و پیشنهادهای عملی را از سوی هرکسی -بلکه هر ناکسی - از آن طرف دنیا دریافت می کند. امروزه اینترنت و ماهواره و وسایل ارتباطی بسیارمتنوع وجود دارد و حرف، آسان به همه جای دنیا می رسد. میدان افکار مردم و مؤمنین ،عرصه کارزار تفکرات گوناگون است. امروز ما در یک میدان جنگ و کارزار حقیقی فکری قرار داریم .این کارزار فکری به هیچ وجه به زیان ما نیست؛ به سود ماست اگر وارد این میدان بشویم و آنچه را که نیاز ماست - از مهمات تفکر اسلامی و انبارهای معارف الهی و اسلامی - بیرون بکشیم و صرف کنیم ، قطعا برد با ماست؛ اما مسأله این است که ما باید این کار را انجام بدهیم .از اینترنت و تکنولوژی های جدید ارتباطاتی باید همه ی ما استفاده کنیم.همچنان که از رادیو و تلویزیون و بقعه چیزها استفاده می کنیم.
«از نگاه مقام معظم رهبری مدظله العالی»
دوشنبه 97/08/21
پیوند: http://yasspeed.kowsarblog.ir/
در کانالی توی ایتا عضو بودم که اکثرا طلبه بودند، در ایام محرم ادمین ، پیامی رو در کانال قرار دادن مبنی بر اینکه با کمک خیرین کمک هزینه سفر کربلا برای ایام اربعین با قرعه کشی به برندگان اهداء می شود ،تا حالا کربلا نرفته بودم چندی قبل که با یکی از دوستان توی سفر ی همراه بودم از خاطرات سفرهای متعددی که به کربلا مشرف شده بودن ، صحبت میکردند . به من گفتن که چرا کربلا نرفتی؟ گفتم که هزینه اش رو نداشتم . بهم گفت : خودت نخواستی وگرنه هزینه اش مهم نبوده. کلی برایم از سخنان بزرگان در مورد سفر و زیارت آقا امام حسین (علیه السلام ) گفتند . گرچه اکثر صحبت ها برایم تکرار بودند اما انگار که خیلی تازگی داشتند. با ولع گوش میدادم و در دلم حسرت میخوردم تازه هنوز کمی درگیر شده بودم که یعنی امکان دارد ،منم بتوانم راهی شوم اما فکرم فقط درگیر هزینه ها شده بود چون خونواده هزینه ی مازاد نداشتند که بهم کمک کنند تا اینکه قرعه کشی کانال جرقه ای برایم شد . و قبلش یعنی درست یک روز قبل از محرم چله زیارت عاشورای با سبک توصیه شده آیت الله حق شناس (رحمت الله علیه) برای حل مشکلی بر داشته بودم .که چند روز بعد با دیدن پیام در کانال نیت سفر کربلا رو هم اضافه کردم دقیقا روز سوم محرم ساعت 4 بعد از ظهر بود که اسمم رو برای قرعه کشی با نا امیدی به پی وی ادمین فرستادم هنوز 15 دقیقه نگذشته بود که گوشی رو برداشتم زنگ بزنم دیدم ادمین کانال پیام دادن شما برنده کمک هزینه سفر اربعین شدید، سریع شماره کارت بفرستید مات و گنگ شماره کارتم را فرستادم .5 دقیقه نگذشت که هزینه به کارتم واریز شده بود دلم غوغا شد زبانم را نمی توانستم تکان بدهم شوق ناباوری تمام وجودم رو گرفته بود دو روز بعد دفتر پلیس 10+ رفتم. برای گرفتن پاسپورت هنوز منگ بودم باورم نمیشد با بهت فرم ها رو پر میکردم انگار که دستهایم حس نداشتن گوشی از دستم افتاد بار دیگر خودکارم افتاد ،هر روز منتظر بودم که از پست خبری شود پاسپورتم که رسید تازه فکرم در گیر هزینه های زیاد سفر بود و من فقط 150 هزارتومان پول برایم باقی مانده بود. که هزینه ویزا هم نمی شد، چند روز بعد کارت هدیه ی 100 هزار تومانی از دفتر اتحادیه انجمن ها ی دانش آموزی بدستم رسید بابت زحمات یک فصل کارفرهنگی در مدارس شهرمان،یکی از دوستانم گفتن که مسجد محل ما 250 هزار تومان وام به مسافرین اربعین می دهد اسمم رو برای مسؤلشان فرستادند دو روز بعد پول بدستم رسید درگیر بودم همه جا سؤال میکردم .که با کدام کاروان اسم بنویسم که هزینه ی کمتری داشته باشه اما همه ی کاروانها مبلغ بالای یک میلیون هزینه میگرفتند. تا اینکه بعد از ظهر دوهفته مانده به اربعین بود که با دانش آموزان انجمنی در محل دفتر جلسه ی قرارگاهی و توزیع اقلام فرهنگی داشتم با بچه ها صحبت میکردم روند کار را میگفتم که سر صحبت سفر اربعین و کربلا باز شد،یکی از دانش آموزا گفت : خانم بابای من هرسال با ماشین شخصی تا لب مرز میرود و رایگان چهار نفر مسافر را همراهش می برد الان باهاش تماس میگیرم ببینم جای خالی دارند شما هم همراهشون بروید خیلی خوشحال شدم دونفر جای خالی داشت که من و دوستم هم همراهشون برویم،تا اینکه روز یکم آبان صبح زود کنار شهدای گمنام شهرمان با راننده قرار گذاشتیم که از آنجا عازم شدیم همه چیز خوب بود تا رسیدیم شهر شیراز ،من به کلی حالم بد شد ،سرگیجه شدید و خیلی بالا میاوردم اصلا سابقه نداشت توی سفر اینقدر وضع جسمی ام خراب شود تا نزدیک ساعت ده شب بود که رسیدیم شهر نورآباد ممسنی اول شهر آقای راننده از موکبی که تقریبا ورودی شهر بود آدرس بیمارستان را گرفتند.فکر کنم اسمش بیمارستان حضرت ولی عصر (عج) بود خیلی حالم بد بود بطورئیکه نمی توانستم قدم بر دارم به سختی راه رفتم نوبت دکتر گرفتیم .شلوغ بود.دکتر بعد از معاینه گفتن خانم شما مسموم شدید. باید بستری شوید .سرم و آمپول نوشتند .سه چهار ساعتی طول کشید تا کمی بهتر شدم همراهیان گفتند .که شب را همین جا استراحت کنیم از آنجائیکه بدنم ضعیف شده بود و داروها و سرم که تمام شد .حالت بیقراری شدید در پاهایم حس میکردم دوست داشتم از شدت درد فقط راه بروم خیلی درد داشتم سوار شدیم کنار مسجدی پیاده شدیم .آن شب را فقط دوساعت به بدبختی تمام آقا امام حسین و حضرت زهرا را صدا میزدم و گریه میکردم از درد پاهایم تا اینکه خوابم برد.بیدار شدم اذان صبح بود حالم خیلی خوب شده بود هیچ اثری از دردهای پا،تهوع و سرگیجه ام نبود ونماز را .ه خواندیم حرکت کردیم تا اینکه آقای راننده گفتن که صدای از گیر بکس ماشین می شنوم.
ادامه »یکشنبه 97/07/15
پیوند: http://yasspeed.kowsarblog.ir/
بسم الله الرمن الرحیم
این چه حقیقتی است که گذشت زمان آن را خاموش نمیکند، بلکه روزبهروز برجستهتر میکند؟. آن روز در آن بیابان خالی و بدون حضور دوستان و پُر از دشمنان، حسینبنعلی (علیهالسّلام) و یارانش به شهادت میرسند، خانوادهاش اسیر میشوند و آنها را میبرند و تمام. امروز بعد از گذشت قرنها، همان حادثهای که باید در ظرف ده روز، پانزده روز اثری از آن نمیماند و یادی از آن نمیشد، ببینید چقدر برجسته است؛ نه فقط در بین میلیونها شیعه در کشورهای مختلف، در بین مسلمانان، بلکه در بین غیر مسلمانان، نام حسینبنعلی مثل خورشیدی میتابد؛ دلها را روشن میکند، راهنمائی میکند… . از جنس همین کار، کار انقلاب[اسلامی ایران] بود؛ لذا انقلاب ماندگار شد، ثبات و اقتدار معنوی و حقیقی پیدا کرد، دوام پیدا کرد.
این انقلاب[اسلامی ایران]، انقلابی بود برای خدا. مثل نهضت احزاب نبود، مثل حرکت سیاسی حزبهای دنیا نبود که به قصد کسب قدرت باشد؛ حرکتی بود در عین مظلومیت، برای اجرای احکام الهی، برای ایجاد جامعهی اسلامی، برای استقرار عدالت در جامعه.
بعضیها … سعی میکنند وانمود کنند که انقلاب از راه خود منحرف شده است؛ نه، اگر منحرف شده بود، این همه دل با نام انقلاب و یاد انقلاب به حرکت در نمیآمد؛ این همه ایمان و انگیزه به یاد این انقلاب بسیج نمیشد. در دنیا هم همین جور است. این انقلاب، امروز در کشورهای اسلامی هم آثارش در دلهای مردم محسوس است. به چند تا دولت معاند نگاه نکنید؛ ملتها این انقلاب را گرامی میدارند، بزرگ میدارند، به آن احترام میکنند، حسرت آن را برای خودهاشان میخورند؛ این نشانههای حقانیت است، نشانههای بقاء است؛ «تؤتی اکلها کلّ حین» است.خوب، من و شما همچنان که تا امروز به توفیق الهی وفادار ماندهایم، میتوانیم وفادار بمانیم. اگر چنانچه این وفاداری را حفظ کنیم، «فسیؤتیه اجرا عظیما»؛ خدا اجر خواهد داد.
بیانات رهبر معظّم انقلاب اسلامی۲۸ و ۱۳۸۸/۱۱/۱۹
یکشنبه 97/07/15
پیوند: http://yasspeed.kowsarblog.ir/
https://www.balagh.ir/content/11336#
#سوگواره - 97#ماندگارهمچوحسین
چقدر لذتبخش است! در این گرمای طاقتفرسا وقتی تنت به آبخنک میخورد، لذتی وصفناپذیر سراسر وجودت را دربرمی گیرد؛ دیگر گرما داشت کارم را تمام میکرد اما این جریان آرام آب سرد، جانی تازهام بخشید؛ موجهای کوچک پیدرپی میآیند و خودی نشان میدهند؛ ارباب اما اعتنایی نمیکند؛ تمام همّ و غمّش متوجه من است.
احساس غرور میکنم؛ پرچمدار، سپهسالاری، پشتوانه نوه پیامبر (صلیالله علیه وآله وسلم) و پسر علی (علیهالسلام)، همه حواسش را به من داده تا مرا سالم برساند؛ خوب دودستش را پر از آب میکند؛ لبهایش ترکخوردهاند از بس آب ننوشیده؛ هُرم گرمای تنش را میتوانم حس کنم؛ هوای گرم آن بیابان سوزان و خستگی جنگ در میدان و سنگینی سلاح، حسابی تشنهاش کرده؛ بهترین وقت است گلویی تازه کند و آتش این تشنگی طاقتفرسا با جرعهای آب گوارای فرات بخواباند؛ دو دست پرآبش را نزدیک میآورد؛ اندکی درنگ میکند؛ خدایا! به چه میاندیشد؟ پس چرا نمینوشد؟
خدای من! دستش لرزید؛ آب را به رود بازگرداند؛ مرا به دوش گرفت؛ سوار بر اسب بهسرعت تاخت؛ چه حس خوبی دارم! باارزشتر از من هم چیزی هست در این عالم؟ قرار است تشنگی فرزندان پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم را برطرف کنم؛ ارباب همچنان میتازد؛ من را با دست راست گرفته؛ گل ازگلش شکفته؛ این را بهوضوح میشود در چهرهی ماهپارهاش دید؛ میدانم دلیل اینهمه شورونشاط را! به رقیه فکر میکند! به خوشقولی خودش! آخر خودم دیدم به او قول بازگشت با آب را داد؛ او همچنان خوشحال و من هم چنان مفتخر. ناگهان شیطانی هجوم میآورد؛ یکی از دو ستون خیمه حسین (علیهالسلام) را میزند؛ سردار، دستبردار نیست و بهسرعت به دست چپم میاندازد و همچنان میتازد و فریاد برمیآورد: به خدا قسم اگر دست راستم را بزنید، من از دینم دست برنمیدارم. (1)
این جماعت نمیفهمند سردار چه میگوید! کلاغ ادراک آنها کجا و آسمان بصیرت عباس علیهالسلام کجا؟ انگار دردی حس نمیکند! فقط میرود؛ یگانه محرِّکش، خدمت به حسین (علیه اسلام) است و سقایت فرزندانش؛ ابلیسی دیگر، ستون دیگر را هم میاندازد و کمر حسین (علیهالسلام) را میشکند؛ ارباب، مرا به دندان میگیرد؛ دهانش خشک است. چون همین بیابان پربلا؛ خدای من! اینهمه تشنه بود و آب ننوشید؟ این مرد، وفا را معنایی دوباره بخشید و شرف را حیاتی دیگر؛ چطور تاب آورد و آب نخورد؟ گمان میکنم پاسخ را فهمیدهام؛ عشق حسین (علیهالسلام) اینچنین ارادهاش را پولادین ساخته و ایمانش را بنیادین.
این قوم حرامخوار، دستبردار نیستند؛ مسلمان نمایی، تیری میاندازد و قلبم را میدرد؛ آه! آهم از دریدگی قلب و پارگی سینه نیست؛ آهم از غصه چشمان نافذ این مرد نافذ البصیره است؛ دیدم چه آهی کشید و چه حسرتی خورد! دیدم آتش شوق و شعله امیدش چگونه سرد و خاموش شد! اشک، در چشمش حلقه زد. حس شرمندگی دارد؛ من میدانم هیچ مقصر نبوده و خودش نیز؛ ولی شرف و حیایش، وجدانش را آرام نمیگذارد؛ نفسهای آخرش را میکشد و نای سخن گفتن ندارد؛ با تنی خسته و رنجور تمام تلاشش را میکند و آخرین جملهاش را میگوید: یا اخا ادرک اخاک
پینوشت:
1) بحارالانوار، جلد 45، صفحه 41